پسرم بزرگ شده
يك روز برفي
حسادات
چهار ماهه
دو ماهگي
فراموشي
امروز از مدرسه هليا زنگ زذن و هليا پشت خط گريه مي كرد و مي گفت مامان من همه وسايل مدرسمو از كيفم درآوردم و توي پلاستيك گذاشته بودم توي خونه جا گذاشتم بهش گفتم طوري نميشه از معلمت بخواه كه بهت يك دفتر و مداد بده تا بتوني مشقاتو بنويسي . خوب بگو ببينم تو كيف خالي رو بردي مدرسه كه فقط توش خوراكي هست ...
نویسنده :
مامانی
10:34