حسادات كودكانه
ديشب داشتم براي امير محمد لالايي مي خوندم هليا هم خوابيده بود نگاهي بهم كرد و گفت ماماني چرا توي لالايي نمي گي دخترم . نمي گي هليا مگه منم بچت نيستم جا خوردم خنديدمو گفتم چشم دخترم تو عزيز ماماني بخواب كه اسم تو هم تو لالايم ببرم و شروع كردم به لالايي خوندن و گفتم : لالالالا گلم لالا عزيزو خوشگلم لالا بخواب هليا گل نازم عزيزو دخترم لالا لالالا گلم لالا عزيز و پسرم لالا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی